به دشت
کربلا، جمعی پریشان ماند و من ماندم
فراز
نیزهها، آوای قرآن ماند و من
ماندم
من
غارتزده خسته، ز هر سو راه من بسته
ز یاران
خیمهها خالی، بیابان ماند و من ماندم
به گوش
من طنینافکن، صدای اکبر و قاسم
که دائم
اشکریزانم، به دامان ماند و من ماندم
دلم خون
شد خداوندا، از این اشک عزاداران
به
دنبال پدر یک طفل گریان ماند و من ماندم
به خاک
و خون دو بازوی بلند و پرچم و مَشکی
میان
شعلهها یک فوج عطشان ماند و من ماندم
ز تیری
بسته شد راه گلوی تشنهلب اصغر
رباب از
این جفای خصم، حیران ماند و من ماندم
ز طوفان
بلا گلهای سرخ من همه پرپر
از این طوفان مرا یک سرو عریان ماند و من ماندم
بههم
پیوست جوشان چشمههای خون و دریا شد
از این
طوفان هایل موج و طوفان ماند و من ماندم
نمانده
طاقتم دیگر که بینم قتلگاهش را
برفت و
این دل بیتاب و سوزان ماند و من ماندم
"حسان" گویی که این مصرع زبان حال زینب بود
تهی شد
باغم از گل، عطر جانان ماند و من ماندم
نظرات شما عزیزان: